داشت میشد چهار سال که با همیم
وقتی فکر میکنم ،پیش خودم میگم آقا من این رابطه رو شروع کردم چون دوسش داشتم چون خوشم میومد ازش نیومدم که بحث کنم پنهون کاری ببینم دروغ بشنوم تو فکرمم نمیومد
بعضی وقتا مشروب میخورن با دوستاش
چهار سال سره این موضوع بحث کردم تموم نکرد که نکرد
هر راهی بگید با بحث توهین بی احترامی زبون خوش تهدید به رفتن
نشد که نشد
پنهون میکنه و من میفهمم
من یه دانشجو معلمم ،نمیخوام بگم آدم خاصی هستم اما خودم یه الگو باید باشم
چجوری با آدم اینطوری زندگی کنم
حتی اینم گفتم آقا اگه دوست داری باشه اون موقعی که بهم رسیدیم گاهی با هم میخوریم
ولی با بقیه نخور پیش خودم اونم گاهی اشکالی نداره گفتم بذار بدونه من همراهشم پایشم شاید قید دوستای بدرد نخور شو بزنه
خانواده هامون میدونن با همین چند بار من کتک خوردم اذیت شدم
سر این موضوع خیلی رومون تو هم باز شد خب چیکار کنم میریختم بهم
دیشبم گفتم تموم کلی پیام و معذرت خواهی
آخر گفتم به مرگ بابام نمیخوامت
ولی هنوز تهه دلم دوسش دارم
آره بهش وابسته ام هستم
شما یه حیوون میخرید بهش وابسته میشی چه برسه به انسان که چهار ساله باهاشم
حالم بده چیکار کنم
ویژگی خوبش اینه مهربونه
کاریه
تحصیلاتشم سیکل