صبحی بلند شدم بچه هارو بفرستم مدرسه تو سالن بودم حس کردم یه پرنده داره نوک میزنه به شیشه
نگو از سوراخ دیوار اشپزخونه که گرده و ننیدونم واسه چیه پرت شده تو خونه
رفتم همسرهمسایه رو که هر روز دخترشو میاره پایین صدا کردم اومد گرفت از پنجره ولش کرد بیرون
بهش میگم گنجشک اومده من میترسم بیشرف ترکیده از خنده
😅😅😅🥵🥵🥵🥵