انگاربه زندگی وصلم میکنه ولی چون باخانواده شوهرم زندگی میکنم شوهرم بااونا ی تیمه وخودشون نگه میدارن ساعت سه شب فقط میارنش وقتی خابه منم ازگریه میمیرم تااون موقع
عزیزم درکت میکنم میدونم چه قدر سخته این وضعیتی که توش هستی ان شاالله که موقت باشه و به زودی تموم بشه به نظرم خیلی صبور و مظلوم هستی که تا الانم تونستی دووم بیاری ....اما دختر خوب شرایط داره باهات صحبت میکنه شما محکومی که خودتو قوی تر کنی ،دوره های عزت نفس رو شرکت کن از مشاوره ها وتراپی های مجازی کمک بگیر،ادای آدمای محکم و قوی رو در بیار جلوی شوهرت و خانوادش گریه نکن ،با صلابت صحبت کن طوری بهش نشون نده که جایی نداری برگردی ....یک کاری تو خونه برای خودت دست و پا کن اپراتوری ،ادمینی @و....،سعی کن سرمایه جور کنی ،این که دخترت نمیاد سمتت خودتو مقصر ندون و سرزنش نکن تو یک مادر درجه یکی خب اولا محیطت کوچیکه مثل یک زندان هست و بچه تو سن کم تلقین بقیه روش اثر میذاره شما به بازی کردن بیشتر باهاش ادامه بده محبتم در اندازه ای که باید نه باز محبتی که بوی ضعفو التماس موندن بده...