مستیم و نداریم غم سود و زیان را
هر شب بفروشیم به جامی ، دو جهان را؛
چون کوزهیِ سر بستهیِ پنهان شده در خاک
یک عمر ز ترس همه بستیم دهان را
بگذار لبی بر لبم ای ساغر دلخون
تا فاش کنم پیش تو اسرار جهان را
مهمان توام چند صباحی دگر ای عمر
انقدر میازار من سوخته جان را
تا من شوم آسوده و خشنود شود یار
با من بزن ای مرگبه تیری دو نشان را
جای طلب بوسه وفا خواستی ای دل
دیدی که نه این را به تو دادند و نه آن را
راضی به غذاب دگران نیستم اما
گر عادلی ای چرخ، فلک کن دگران را...