مهمونی گرفته و من از این مهمونی هاش متنفرم وای با هیچکدوم از دخترا فامیل راه نمیام و گلایه های مادربزرگم که چرا سر نمیزنی و...
بعد من بچگیا انقد بدرفتاری میکرد مادربزرگم باهام یه بار خونشون بودم با اون یکی دخترعموهام بعد مهمونی بود مامانم یکم زودتر رفت خونه و کمتر کمک کرد و قرار شد شام بیاد
بعد نمیدونم خواست حرصشو سر من خالی کنه یا نه ولی به بچه ۸ ۹ ساله جلو هم گفت بدو خونتون برو شب با مامانت میای من سرم درد میکنه سر و صدا زیاده
بعد عمم هم همینکار کرد یه بار خونه مادربزرگمبودم ولی عمم اونجا بود داشتن با دخترعمم نهار میخوردن گفت برو خونتون من دوست ندارم جلو کسی غذا بخورم
حالا دو قاشق از غذا به منم میداد انگار میمرد
ولی آره خلاصه اصلا خوشم نمیاد ازشون چجوری نرم؟خانواده تحت فشار میذارن