چون رفیقم دوس پسرش با من مشکل داشت..سر هیچی بخدا چون روانیه طرف رفیقم برگشت بهم گف نمیخام دوباره بفهمه ک باهم دوستیم چون اون در حد خانوادمه نمیتونم بزارمش کنار منم گفتم منو به یه...فروختی گف اون پشتم بود و فلان منم گفتم وظیفش بوده چون سر اون تو دردسر افتادی(خونوادش فهمیدن و خیلی حساسن) بعدم گفتم اوکی خوب میکنی که کنار نمیزاری مگه من گفتم کنار بزار؟و اخرشم فهمیدم حتی رفیق ادمم برای ادم نمیمونه
جوری باهم صمیمی بودیم ک واقعا عجیب بود ..
خلاصه ک تهش خودمونیم و تنهایی