مامانم پریشب یه مهمونی بودیم
یک بار از خواستگارم واسه فامیلای بابام تعریف کرد
یه دونه خواستگار دیگه هم دارم که اصلا خوشم نمیاد ازش اونو البته تا حالا ندیدم اصلا خیلی خانواده چیپی هستم
اونم گفت هی گفت هی گفت
اخر اومدیم خونه به مامانم گفتم با آخرت باشه راجب این چیزای من با اونا حرف میزنی وگرنه دفع بعد ، بعد ضایع میکنم بهت رو بهش برخورد
من اصلا دوست ندارم حرف بزنم
مگه این چیزا پر دادن داره آخه؟
الان اونا فکر میکنن خواستگار ندیده هستم دو تا واسم خواستگار اومده مامانم همه جا رو پر کرد