2777
2789
عنوان

یعنی کی باورش میشه😞

| مشاهده متن کامل بحث + 647 بازدید | 33 پست

خواهر منم این اتفاق یبار براش افتاد

دوست خانوادگیشون چندین بار اونده بودن خونشون و چندین وعده پشت سر هم مونده بودن همیشه هم اصرار میکردن ک خواهرم اینا هم برن خونشون

یبار بعد کلی تعارف و اصرار خواهرم و شوهرش میرن اونجا

تا پاسی از شب میشینن و از شام خبری نشده

اینا دیگه پا میشن بیان

اونا میگن حالا شام میموندین املتی جیزی درست میکردیم باهم میخوردیم

جالبش اینه اونا یه شهر دیگن ک تقریبا چهل دقیقه فاصلشون بوده!

برا سلامتی و شادی دل پدرومادرم صلوات بفرستین😊

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

خواهر منم این اتفاق یبار براش افتاد دوست خانوادگیشون چندین بار اونده بودن خونشون و چندین وعده پشت س ...

😅😅😅😅 یااا خدا ببین اونا کی بودن

آهای غمی که مثله یه بختک رو سینه من شده ای آواره    از گلوی من  دستاتو بردار، دستاتو بردار  از گلوی من از گلوی من دستاتو بردار ، دستاتو بردار      💔 جای خالیت تو قلبم یه سوراخه عمیقه ،بابایی💔                    
شاید اوضاع مالیشون خوب نیس

نه بابا خیر سرشون دوتاشون شاغل. بچه هم ندارن . احساس کردم خاستن یکاری کنن که رابطه ها قطع شه. البته بیشتر خانمه. چون ما و اونیکی دوست شوهرم خیلی در رفت و امدیم. اینا زیاد نه. فقط دعوتی رو با کله میرن. زورشون میاد دعوت کنن

بچها قضاوت نکنید عصر عصره رژیمه و اکسیژن ،اونا هم از هیچکدومتون دریغ نکردن ،هم رژیمو حفظ کردن وهم اکسیژنو

خدایا شکرت تو خونمون نور دادی🤲🤲🤲❤️❤️😍😍خدایا تو خیلی مهربونی که منو به آرزوم مادرشدنه رسوندی ،خدایا تودلیم صحیح و سلامت به دنیا بیاد،من و باباش که کلی ذوق داریم برااومدنش،خدایییییاااا شکرررررت🤲❤️😍خدایا هیچوقت دست از سر زندگیمون برندار😘❤️😍ودرآخر نعمت بیکران مادرشدنو نصیب همه چشم انتظارا عطا کن🤲🤲و دنیای ما هم آبی شد ♥️ 🩵 ♥️ همه وجود مامان ،همه عشق من و باباجونییی بیا که کل خونه بوی تورو میده مامان جان💃🏻👩‍❤️‍💋‍👨🤰🥰😍👫

نه بابا خیر سرشون دوتاشون شاغل. بچه هم ندارن . احساس کردم خاستن یکاری کنن که رابطه ها قطع شه. البته ...

خآک تو سرش😁😁😁😁😁😁😁😁رابطه تو با اون خانوم قطع کن دیگه

شوهرت خواست دوستش ببینه برن بیرون 

دوست داشتی برا حال دلم صلوات  بفرست  

این که خوبه من یه خاطره براتون بگم ریسه برین😆ما چند سال پیش که محرد بودم توسط اقوام دوووور بابام دعوت شدیم یه عروسی تو یه روستا که ۴ ساعنی از ما فاصله داشت و ما فقط یه بار بچه بودیم رفته بودیم. اونا به عمو کوچیکم اطلاع داده بودن سه شنبه شب اونم با همه هماهنگ کرد که اون دو تا عموهام با خانواده از تهران بیانو از خونه ما حرکت کنیم.وااااای یادم نمیره چطور همه میدوویدیم ازین ور به اونور یکی ارایش یکی لباس اتو میزد ......

یه زن عموی خیلی سانتی مانتال دارم تا لحظه اخر مگران سشوار موهاش بودو .....😄😄

ما هم چون عجله ای شد ناهار نخوردیم و گفتیم تو راه یه چیزی میخوریم و بعدم که دیگه عروسی پذیرایی میشیم

عااااقا ما گشنه و تشنه رسیدیم روستا دیدیم همممممه جاااا سووووت و کوووور🙁🙁🙁😓خلاصه یه پز زیر پوستیم بدم چون پدر مادر بزرگم خان و کدخدای اونجا بوده یه خونه قلعه مانند بزررررگ ولی مخرووووبه اونجا بود که باباهامونم چون زیاد جایی و بلد نبودن مارو بردن اونجا در بزنیم ببینیم اوضاع از چه قراره .دیدیم یه مرد خوابالوووو در حال مالیدن چشماش و احتمالا فحش گویان اومد دم در و کلی خوشحال شد مارو دید و گفت عروسی دییییییشب بووووده😅😅😅خلاصه مارو به زووووور برد تو خونه و گفت شلو باید همینجا بمونین😑عاقا این بنده خداهام خییییلی فقیر بودنو یه لقمه نونم تو خونشون نبود .یهو دیدیم لحاف تشک اوردن که بخوابیم😭😭ما گشنموووون بووود.دیگه تا صبح زیر لحااااف ضعف کردیم و رییییسه رفتیم با یاداوری اون روز.

ولی صبحش جاتون خالی مرغاشون تخم کردن خانومه هم نون پخت یه سی چهل تا تخم مرغ زدیم بر بدن😆

یه مامان ۲۹ ساله پر انرژی💪💪مامان مهراس ماهور مسیحا  من میتوااااااانم💪
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792