دیشب داشتم بامامانم حرف میزدم گفتم انقدر سخت گرفتید باعث شدید که یه دونه خواستگار هم نیاد انقدر سخت گرفتید که حتی ماخودمون هم با کسی اشنا نشدیم ازدواج کنیم به هزار. ویک دلیل چون خودمم سرووضعم وقتی بیکار بودم خوب نبود یه مانتو از اول تا اخر سال داشتم کی با همچین ادمی اشنا میشه انقدرربد
مادرم چی بگه خوبه میگه اگر باکسی اشنا میشدی پدرت میکشتت
خبلی ناراحت شدم من الان ۳۸ سالمه از این پدر مادر بی جنبه بیشعور مگه فقط شما دختر داشتید تو دنیا
یا اینکه چرا نیاز خودتون به ازدواج پستدیده بود ودرجا رفع شد خودت ۱۶ و پدرم ۲۱ ازدواج کردید چرا من باید به خاطر اینکه تو و پدرم بلد نبودید زندگی کنید بمونم
شرایط روجوری فراهم نکریدید خواستگار چ سنتی چ صنعتی بیاد
انقدر ترسونده بودیمون که گوشمون رو پیچونده بودی که سمت کسی نمیرفتبم سر وضع خودمون هم انقدر بد بود که کسی رغبت نمیکرد بیاد
اون وقت هی زر بزنید که ازدواج قسمته میدونید از هرچی حرصم میگیره من نه بدشکلم نه هیچی الان هم پول کار مندیم اندازه دوتا مرد حقوقمه از اونهایی که نیومدن دورم خیلی بیشتر دارم حقوق میگیرم ولی ازدواج کو
من ۳۸ سال دارم هر ماه میگم این ماه پریود میشم نمیشم میترسم
میدونی نکاه میکنم میشد با کارمندای اطرافم ازدواج کنم چون من خودم سطح فرهنگ اگاهیم در حد همونهاس ولب چ فابده این پسرهای خوب دیر دیدم ازدواج ککردن
اون وقت پدر ومادر بی فرهنگم ایینجوری مبگن من لایق بوذم ولی نشد