یه رمان از شهید میخوندم خیلی اشک ریختم خیلی
خواب بودم صدا دعوا دو تا اوباش میومد بیدار شدم پرید
کدوم شهید
🤐
خونه خواهرم موندیم و دخترم الان خابید یه اخلاق بدی که داره تا همه نخابن و خونه ساکت نشه نمیخابه اسیر شدم
برای خواندن نماز شب چون بخوابم دیگ قیامتم بشه بیدار نمیشم
تا ۳ ظهر خواب بودم برای همین خوابم نمیاد
اومدم شهرستان آقا اینجا خیلی شبا دیر میگذره خوابم خیلییی بهم ریخته🥲از ساعت ۹ دارم زور میزنم فیلم میبینم نگاه کردم یهو ساعت ۱ بود نزدیک بود سرمو بکوبم به دیوار فکر میکردم دیگه ساعت ۵ باشه
دارم به بد بختی هام فکر میکنم
مهمون داشتیم الان رفتن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
22 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
