امروز خواهر ناتنیام اومده بودن خونمون
ریدن تو اعصابم خوابم نمیبره بزار بهتون تعریف کنم چه رفتارایی دارن ......
چون تنهام دخترمم تنهاست مجبورم برم سمتشون دلم واسه دخترم میسوزه بخدا 😭😭😭😭یه آدمدرست حسابی دوربرم نیست
اینم بگم با خوانواده همسرم ۲۵ ساله یه ساختمونیم
شاید بخاطر پدرشوهرمه چیه که ...... خیلی تنهایییم
۳ تان باکلی بچه ...من میرم خونشون با دخترم که اصلا راضی نیستن تو یه پیش دستی غذا میووردن اونقدر کم که دخترم سیر نمیشد من میدادم دخترم بخوره اونام که بهم دیگه میخندیدن پچ پچ میکردن من مسخره میکردن چی
ولی اونا اومدنی من درست میکردم واسه شبمم بمونه ولی اونا میخوردن کلییی هیچ میبردنم حالا من دونفر بودم اونا ۶ تا
هر بار من رفتم اونا دوسه بار میومدن ۶ نفری میریختن منم باید کلی ناهار اینا درست میکردم تازه همچنان ناراضی که خونت انرژی منفی داره بهمون نچسبید غذات روغنی بود خونت اشغال داشت فلان بستان ......
منم اعصابم خورد میشد هربار. شوهرمم بدش میومد .... قطع رابطه کردم بعد ۴ ماه با کلی اسرار التماس که بیان خونم منم راشون دادم
ناهار درست نکردم سوپ گذاشته بودم ..... ناراحت شدن کلی بهشون برخورده بود گفتم نداشتم دستمون خالی بود گفتم عقلت میرسید میرفتی قرض میکردی یه زرشک پلو با مرغ مگه چی داشت بهمون ارزش میدادی تو بیایی خونه من من واست تدارک میبینم ....
بروش نیووردم اخه دروغ میگن چه تدارکی تاحالا دیدن اخه
اینم بگم تاحالا هیچوقت پشتم نبودن همیشه تنهام گذاشتن من کوچیک تر بودم فقط موقعه خوردن بودن
منم گفتم خب نه من میام نه شما بیان ناهار من توقع ندارم شما واسه من غذا درست کنید
کلافه شدم از دستشون اخه اینا کین 😭😭😭😭