منم زودتر ازخواهربزرگترم ازدواج کردم ولی خب خاهرم ۳سال بعد ازدواج کرد واینکه عجله کرد اگه صبرمیکرد موقعیت بهتری گیرش میومد
من این حسو وقتی داداشم ازدواج کرد داشتم،با اینکه پسر بود ولی باهم رفیق بودیم کلی حرف میزدیم هوامو داشت،چیزی دلم میخواست برام میخرید ،بعد ازدواجش تنهای تنها شدم خیلی حس بدی بود،ولی چند ماه بعدش منم عقد کردم وگرنه نمیتونستم خونه رو تحمل کنم
چرا عزیزم نزدیک پریودیمه
دوس پسرم استوریمو ک دیشب گذاشتم ، دیشب ندیده ساعت ۱ ظهر دیده ، انقد گریه کردم ک نگو ، همش احساس میکنم اینم میخواد تنهام بزاری استوریمو دیر دیده ، در حالی ک میدونم این از دیر آنلاین شدنشه
یهو یادم اومد که خواهرم پیشم نیس و بغضم ترکسید از ظهر دارم برا خواهرم گریه میکنم
دیشب رفتم بالا سر مامانم ک ببینم نفس میکشه یا نه
خداااااا چم شده
من و خواهرم دقیقا همین بودیم من هیچ دوست صمیمی نداشتم بعداز عروسی از در تالار که اومدم بیرون یهو دیدم سرم گیج میره عموم برای اینکه خواهرم متوجه نشده سریع من و بردن خونه با اون آرایش و شنیون کارم به بیمارستان کشید.خیلی حالم بد بود اصلا نمیدونستم بدون اون چطوری باید زندگی کنم خواهرم بعداز ازدواجش از ایران رفتن خلاصه روزای بدی بود فقط شروع کردم به سرگرم کردن خودم با کلاس رفتن و درس خوندن و ورزش کردن ولی هنوزم روزای دو ساعت باهام تلفنی حرف میزنیم ولی خیلی جالبه دخترشم خیلی به من وابسته اس
