2777
2789

یه لحظه امروز به خودم اومدم 

دیدم چقدر عوض شدم چقدر سنگدل شدم ...

ماجرا از این قرارها که مادر شوهرم عمل داره 

من قبلاً همه کاراش میکردم حتی لباس زیرش عوض میکردم عین فرشته ها دور مادرشوهرم بودم حتی خرید خونه ش میکردم باهاش همه جا میرفتم ... فقط زبون نداشتم.


جاری دیگه م دست به هیچی نمی زد . روز مادر دست خالی میومد اما زبون داشت و قربونت صدقه می‌رفت 

تا اینکه دعوایی شد و مادرشوهرم برگشت بهم گفت تو فتنه هستی... در صورتی که من هیچ کاری نکرده بودم 

بدون هیچ عروسی ، رفتیم باهمسرم خونه رهن کردیم .

بماند که هیچوقت خونمون نیومد حتی یک شیرینی هم به لب من نذاشت و تمام آرزوهای یک دختر برای ازدواج پر پر کرد.



الان که عمل داره برام مهم نیست 

زنگ زده که /جاری/ م میاد دنبالم منو می بره و می رسونه بیمارستان و میاره و....



منم فقط گفتم خدا خیرش بده و تموم.


وقتی تلفن قطع کردم داشتم با خودم میگفتم دیگه تموم شد اون عروس ساده و معصوم که مدام کاراتو میکرد و کنارت بود، چه عجب /جاریم/ بعد ده سال دیدم یک کار میخواد انجام بده ... و و و 


الآنم برای روز مادر دو دلم ...

همیشه هدیه خریدم . با پولی بهترین هدیه رو می خریدم 

اما جاریم که هیچی نمی خرید میومد میگفتم مامان عزیزم ببخشید پول نداشتیم چیزی بگیریم ... اونو بغل میکرد و قربونت صدقه اون میشد! 


واقعا سرد سردم ...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اروزهات رو ک عزیزم خودت پر پر کردی

میگفتی من بدون عروسی نمیام

دخترا خودشوت حد حدود خودشون رو نمیدونن.

در مورد ایتهمه خدمات رسانی هم خب اشتباه کردی

پررستار میگرفت برای خودش.

همونجا ک بهم گفته فتنه دیگه کاملا محو و کمرنگ میشدم

شوهرم مادرشه روز مادر بره خدمت مادرشو کنه

ببره دکتر باهعش بمونه

وظیفه ای به گردن عروس نیست

💕

چقدرمنی ،من کاری به جاریم ندارم ولی خیلی به دردش خوردم حتی نزاشت من یه قاب عکس بگیرم چه برسه بع عروسی حتی داخل خونه ام  نیومدن بعدازاون من زیاد به دردش خوردم اما دیدم همون ادمه دیگه کاری باهاش ندارم گاهی وقتها دلم میخادچون خیلی تنهام یه باربرم خونه شون رفتم احترامم نزاشت دیگه پشیمون شدم

خودم مادرم و یه پسر دارم با اینکه میدونم هر کاری کنی یه روزی ممکنه به سرت بیاد مادرشوهرم تمام این سال‌ها کاری کرد که نه من میرم نه بچم ونه شوهرم پیغامم داده بچشون به سرشون میاره منم گفتم مگه مثل اونم که پسرم به سرمون بیاره حتی شوهرمم حرفمو قبول داره آخرین کاری که کرد و دیگه نرفتیم شب خیلی راحت گفتن ما شام نداریم گرسنه اومدیم خونه بعد واسه جاریمو بچه هاش که اونام بودن چرخ کردن و سیب زمینی گرفت غذا درست کرد خیلی خانومی می کنم که بهش سلام می کنم هر کی جای من بود تا آخر عمر نگاشم نمی کرد 

لطف مکرر میشه حق مسلم

زیادی خدمت کردی الان دیگه خودت دیده نمیشی 

نمیخوام بگم باید چرتکه انداخت ولی وقتی اونقدر از محبتات بازخورد نمیگیری دلیلی نداره محبت زیاد از حد بکنی گاهی باید فاصله بگیری که نبودت حس بشه من جای تو بودم وقتی بهم گفت فتنه دیگه خونش هم نمی رفتم چه برسه به اینکه موقع عمل کنارش باشم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792