یه مشکلی برام پیش اومده وحشتناک خیلی بد فکرشم نمیکنین
انقد استرس داشتم و نگران و ناراحت بودم و هر شب چشمم اشک و خون
قبلا خیلی مذهبی بودم الان ن
خواب دیدم رفتم طیر العرض همه اماما رو زیارت کردم خلاصه وار دیدم اینجاشو
بعد دیدم تو یه خونه ی پر نور هستیم امام زمان و من و شوهرم
امام زمان صورتشو مستقیم نگا میکردم یه اقای لاغر اندام و خیلی خیلی خوشگل بودن صورت مردونه و کشیده چونشون هم کشیده بود
گف همه ی امام رو رفتی زیارت کردی من تنهام جایی نداشتم نیومدی خودم اومدم نترس تو تنها نیستی همه چی حل میشه
منم تند تند حاجتامو میگفتم
بعد نگا کردم ب شوهرم دیدم دستاشو گذاشته رو فکش داره گریه میکنه انگار داشت میترسید از ترس گریه میکرد و حق نداشت امام زمان رو نگا کنه
حالا جالبیش اینجاس که... پست دومی بگم حوصلتون بکشه بخونین