من عاشق زمستونم
بخاری و قابلمه روحی که هر روز از مدرسه میومدم
یه غذای گرم روش بود
دستشویی حیاط که با خودمون پتو می بردیم و یکی میموند پشت در با پتو
مامانم با هسته آلبالوهایی که تابستون مربا درست می کرد
برامون کیسه گرمکن دوخته بود
میزاشت رو بخاری یا زیر پامون میزاشتیم یا رو دل یا هر جا سرد بود
واااای نوبتی از حیاط ترشی میاوردیم
خواهرم ظرف نگه میدااشت من با ملاقه ترشی میزیختم
همیشه دنبال پیاز کوچولو می گشتم
فدات بشم مامان که سختی های زندگی رو با صبوریت
برامون خاطره کردی
کاش الانم بتونیم با زندگی با سختی ها
ودلخوشی های کوچیک دلگرم باشیم .