باورت نمیشه کافیه یک کلمه بگی
میگه چقدر عصبی شدی برو روانشناس جلوی همه منو دیونه ام جلوه میده
چقدر ناراحت میشی سریع جبهه میگیره
وقتی ام باهاش رفت آمدم خیلی کم میکنم
زنگ میزنه میگه ما مثلا خواهریم خوبه خارج نیستی خواهر جاریم خوبه
به مامانمم میگم نمیتونم باهاش کنار بیام مارو کنار هم قرار نده
مامانم بزور میخواد ارتباطمون و صمیمی کنه
مثلا میگه من فلان موقع نبودم تو اصلا نمی تونستی کارت و انجام
بدی خوبه من بودم فلانی ازت سو استفاده میکرد
اینا رهبر نیستن، خصوصیات رهبر این نیست. اینا دیکتاتور هستن
مثلا چی بگم که سو تفاهم پیش نیاد
مخصوصا خواهرم به زور باید رفت آمد. کنم
بعد چون بچه اوله مامانا به حساب دیگه روشون باز میکنن
ولی درست نمیشه دیگه مثلا اعتقادای ما متقاوته ایشون خیلی معتقده
بعد میگه تو مشکل داری که اعتقادات فرق داره خودت و درمان کن
مثلا به زور میگه نذر و نیاز کن و نمیدونم از فلان شهید و امام بخواه
میگم خب تلاش میکنم به جاش میگه تو مشکل داری حتما خودت و درمان کن
درحالی که ما فقط متفاوتیم به زور همه چی رو به من تحمیل میکنه
حالا خواهرم خیلی ام سنش از من بزرگتر نیس
ولی میخواد همه افکار و اعتقاداتش و به من تحمیل کنه
و پیش پدر و مادرم میخواد بگه این ظعیفه
مامانمم به زور میگه تو باید باهاش خوب باشی
منم دیگه نمیتونم تحمل کنم
واقعا نمیدونم چطوری بهش بفهمونم
مگه ماها چقدر اعصاب و تحمل داریم تو زندگی
چند سالته ؟منم قبلا خواهرم این اداها رو در میآورد و اتفاقا اونم میومد مامان بابامو بندازه به جون من ،ولی من با هر سه تاشون صحبت جدی کردم ، حتی یه مدت قطع ارتباط کردم و دیگه همشون فهمیدن که من آدم قبلی نیستم که کسی بتونه بهم زور بگه . میدونی به نظر خودم من تو خانواده خودم از همه عاقل ترم و خیلی بدم میاد کسی که از من کمتر تلاش کرده و یا کمتر عاقله بخواد به من ریاست کنه و اینو خیلی رک به روی همشون آوردم، وقتی بخوای جایی که تا حالا هیچ مرزی نداشتی مرز گذاری کنی اوایل شاید مقاومت کنند، بهت توهین کنن تحقیرت کنن اما به زودی مرزاتو به رسمیت میشناسن و کوتاه میان
بگو منم بزرگ شدم و خودم به بقیه مشاوره میدم
و در هیچ شرایطی نخواه بهش چیزی رو ثابت کنی چون ممکنه کم بیاره یا داد و بی داد راه بندازه یا الکی گریه کنه که اینجوری به هدفش میرسه
هرچی ان خیلی رو مخن
حالا خواهر همسرم و کم میبینم اذیت نمیشم
اما خواهرم یه طوری انگار باید تو کل زندگیم باشه
و دخالت کنه هرچی به مامانم میگم ما با هم متفاوتیم
میگه حساس نباش به زور میخواد ارتباط ما خوب باشه
متوجه نمیشه من دارم عذاب میکشم
مثلا همسرم دقیقا برعکس خواهرمه اصلا کنارش اذیت
نیستم و خیلی راحتم یا برادرم خیلی بادرکن و شوخ
من چون سنم کم نیست حدود سی واقعا
تو این سن هر رفتاری و نمیشه تحمل کرد
به خدا سنم کم بود با دوستام میرفتم بیرون
منو اذیت میکرد که باید با من بری بیرون نه
دوستات زهرمارم میکرد اما نمیتونم تحمل کنم خیلی
گفتم ایشون جدیدا از نظر شغلی و مالی سطحش
بالاتر رفته دیگه میخواد خدایی کنه بر همه
ولی من که مجبورم رفت آمد کنم به قول شما باید
یکبار جدی باهاش حرف بزنم
آفرین دقیقا شما این آدم و از منم بهتر شناختی
بزور مشاوره میده و حق نداری مخالفت کنی
منم اشتباه میکنم بعضی وقتا بحث میکنم و توضیح
میدم و جالبه بگم من بهش زنگ نمیزنم
به من زنگ میزنه دردل میکنه از دست همه ناراحته و
کینه داره وگرنه کاش اصلا زنگ نزنه از دست خانوادش
و شوهرش و خانواده شوهرش بعد جلوی جمع عوض میشه
تخریبم میکنه
استارتر تهران ساکن هستید ؟
یک تحقیق روانشناسی هست.
میخوام ببینیم این رفتارها عمومی هست
یا تو بعضی فرهنگ ها و شهرها شایع تره .
دقیقا همینطوره آغاز سی که برسی اصلا نمیتونی تحمل کنی دیگه کسی بخواد کنترلت کنه یا تو کارات دخالت کنه ، مخصوصا این که متاهل هم باشی ، عزیزم تو خودت یه خانم بالغی ، خودت بهتر خودت رو میشناسی و خودت بهتر صلاحتو میدونی پس هییییییچ کس حق نداره به تو امر و نهی کنه ، خواهرت حتی الان خانواده اصلی تو محسوب نمیشه، اگر الان به خودت زور میگه فردا جرات پیدا میکنه به بچه هات زور بگه ، تو این حقو داری از حریم و حد و مرز خودت جلوی هرررر کسی دفاع کنی حتی پدر و مادرت، و تو مثل همه آدمهای دیگه حق داری حتی اشتباه کنی و از اون اشتباهات درس بگیری بدون اینکه کسی بخواد دخالت کنه . همه اینا رو گفتم که بدونی کارت اصلا اشتباه نیست ، درخواستت اصلا زیادی نیست و خواهرت نه برای خیر خواهی بلکه برای از دست ندادن کنترل کسی که خودش رو مالکش میدونه داره این کارا رو میکنه پس تو هیچ اطاعتی به اون بدهکار نیستی
