امروز سالگردمون بود و رابطه ی ما لانگه. دیشب باهم حرف زدیم و خونه ی مامانبزرگش بود ۱۲ شب اومد گفت کارامو میکنم بیام حرف بزنیم ساعت ۲ گذشته بود اومد و منم داشتم میخوابیدم و راستش با خودم برنامه ریخته بودم بیاد فیلم ببینیم ولی دیر شد و وقتی اومد گفت گیم میزده و عوضش فردا سعی میکنه وقت بگذرونیم باهم.
امروز ظهر هم اومد گفت حوصله ندارم نمیدونم چرا حالم خوش نیست منم یجوری شدم گفتم فکر کنم امروز هم نتونیم خوشبگذرونیم و یکم اذیت شدم و الان اون با من سرد برخورد میکنه میگه بهت گفتم بی حوصلهام میای ناراحت میشی ولی نه من گفتم ناراحتم نه چیزی. منم هیچی نمیگم ولی ناراحتم مثلا سالگردمون بود امروز..
نمیدونم چیکار کنم منتظر بمونم خودش درست یشه یا چی