من هنوز نمیدونم برای چی میخندید آخه
بابام چند روزه بخاطر سنگ کلیه تو بیمارستان بستریه
رفتیم تو اتاقش یدونه هم اتاقی هم داشت اونم بخاطر سنگ کلیه بستری بود تقریباً همسن بابام بود
به بابام یدونه ظرف مخصوص ادرار داده بودن ولی بابام میتونست خودش بره دستشویی نیازی بهش نداشت
اون آقایی که اونجا بستری بود وضعش بد بود نمیتونست از تخت بیاد پایین دسشویی هم داشت ، مامانم به زنش گفت بیا این ظرفو بده به همسرت کارشو بکنه ما نیازی بهش نداریم
زنه ظرفو گرفت پرده هارو کشید و چند دقیقه بعد صدای خندش بلند شد 😐 مامانم و بابام خودشونو زدن به اون راه بابام تمام مدت کتاب به دست بود مثلاً اهمیت نمیداد من و آبجیم از اونجایی که خیلی بی جنبه هستیم به زور خندمونو کنترل میکردیم بعد یهو آبجیم دم گوشم گفت بنده خدا زنه فکر کنم همش تو تاریکی شوهرشو میدیده الان به صورت زنده دیده تعجب کرده داره میخنده ، اینو که گفت من دیگه منفجر شدم 🤣 بابام گفت برید تو حیاط اینجا نمونید
بخدا نمیفهمم چرا زنه میخندید از اون بدتر ما همه اونجا بودیم جلو ما پشت پرده قهقهه میزد 😑