خانم ها من ۲۸سالمه یک خواهر دارم ۱۸سالشه به هیچ عنوان دوست نداره من زود ازدواج کنم دائم تو کار دعا و ...هست تمام تلاشش اینه زودتر از من و خواهرم ازدواج کنه انشاالله تو حسرت بمونه زودتر از من ازدواج کنه بلاهایی سرم آورده که بگم خون گریه میکنین
دو روز پیش از مطب دکتر دستیارش زنگ زده بود بابام و داشته گوشی رو اونم قطع کرده که پول تلفن نیاد خدا لعنتش کنه بعد بابام میگه این کی بود منم متوجه نشدم اصلا بعداً شماره تماس دیدم برگشتم زنگ زدم در مورد عکس ها میگفت چون من زنگ زده بودم جواب نداده بود برگشته تک زده بعد با فریاد تو اتاق میگه تو با پسر حرف میزنی من میدونم تهمت میزنه بهم بخدا خودش حرف میزنه حتی با اینکه ۱۸سالشه تا حالا با ۴نفر بوده من به روم نیاوردم
من ۲۱سالم بود با جنگ و دعوا نمیذاشت واسم چیزی بخرن من با برف که میبارد با مانتو کهنه خواهرم میرفتم دانشگاه همون موقع میگفت به من چه موندی خونه من فقط ۲۱سالم بود بعدش خواهر بزرگم و مامانم خندیدن الهی یکی بیاد این حرف رو بگه بهش ببینم چه حالی میشه