قضیه ازاین قراره که من مجبورم هفته ای یبارشام برم خونه(لطفا نگید مجبورنیسی شرایطم بده شوهرم اذیت میکنه) مادرشوهرم..خواهرو برادرشوهرمم هستن..متاسفانه خواهرش و شوهرش خیلی کرم میریزن و اذیت میکنن ومیخان بامن دعوا راه بندازن و من همش این قضیه رو کنترل میکنم و جوری رفتار میکنم کم محلی میکنم که اونا به هدفشون نرسن.ولی دیشب حتی جاریمم هی طرف منو میگرفت درمقابل گوشه کنایه هاشون.من ساکت بودم اون ج میداد البته دوسریشو فکر کرد اونا منظورشون بااونه به خودش گرفت..دیشبم بخاطر حرفی که اون برادرش زد بهش حرف خاصی ام نبود و شوهرمنم درحد ی لبخند خندیده بود پیله کرده بود به داداشش که تو نگا زنت کردی باهم خندیدید بمن درصورتی که همه جمع خندیده بودن و من نه..فقط نگا میکردم.. ،بعدم قهرکرد وپاشد رفت،حاملگی رو بهونش کرده و اینجور رفتارمیکنه..واقعا خسته شدم..دیشب کل شبو تا صبح کابوس اینارو دیدم باهاشدن دعوام شده حرصم میدن،تا دوروز حالم گرفتس...الان چیکار کنم ازاین حالوهوا بیام بیرون،کارم ازنفرین گذشته هرچی نفرین کردم خوشبختترشد..هیچ چاره ای ندارم...
لطفا راهنماییم کنید که دیگه چیکار کنم
کسی نیس؟
بی زبونی
جواب بده
به خواهرش که سریع میتونی جواب بدی
بگو وقتی حرفی میزنی دلت رو بزرگ کن جواب رو هم بپذیر یا خنده بقیه رو
بعد بگو ببین فلانی جان شما به نوعی ما رو تحمل کن ماهم به نوعی شما رو تحمل میکنیم که هفته ای یک شب به خو بی و خوشی بگذره و مادرجان خوشحال باشه
بعد با تاکید بگو
لطفا
لطفا سختترش نکن
عزیزم تو اون تاپیکت برات نوشتم قفل بود
اینجا فرستادم اگ دوسداری بخون :
تو باید با پنبه سر ببری
چون داری میگی شوهرت کینه ایه پشتت نیس مثل شوهر من
خواهر و مادرش حسودن و غیبت تورو پشت سرت میکنن
پس باید زرنگباشی
حتی حرصت درآوردن نشون نده ک تونستن باید خودتو هم از دسترس اونا دور کنی هم رفت و امد نکنی
چون قطع کنی شوهرت باهات دشمن میشه اگر باهاشون یک رو باشی مثل الان اذیتت میکنن
مثل داماده باش باهاشون نگاه بالا ب پایین داشته باش ولی زیرپوستی باشه
تابلو ن
با شوهرت خونه هم ک میاین بگو و بخند جلوش ساکت نباش تو فکر نرو
متوجه میشه همونو دست میگیره علیه ات
بزار فکر کنه مشکلی نیست گارد نگیره
