سلام دوستان من از سال 96با ی دختر محل کار اشنا شدم با هم رفیق شدیم دیگ
ولی همش میدیدم ک حسادت میکنه دروغ میگ میپیچونه ولی من باهاش صافو صادق بودم من دنبال کار میگشتم سراغ داشت ولی معرفی نمیکرد بهم
سال1400من مریض شدم عیادت من نیومد
ازدواج کرد بهم سن همسرشو دروغ گفت نگفت ک ازش کوچیکتره چن بار مامانش و شوهرش گفته بودن با من نگرده چون من مجردم
مادرش هروقت منو میبینه میگ ی خری هم بیاد تورو ببره ترشیدی
چن وقت پیش بهم پیام داده فامیل شوهرم یکی هست ولی زن طلاق داده س بیا با ون ازدواج کن میترشی خونه ی بابات
باز مجدد داماد شوهرش اینا با یکی اشنا شده تو مسیر کربلا
بعد میگ بیا بااین اوکی شو شوهر کن در صورتی ک پسره ی بار گفت ننه بابام جدا شدن
ی بار گفت مردن
منم گفتم هزار مدل حرف زدن نمیخام
بعد کلا قهر کرده