تاپیک قبل گفتم خلاصه ش رو ... فکر کرده من دوسش دارم چون خیلی به خودش و خانوادش برای مراسم پدرش احترام گذاشتم چقدر از خودش تشکر کردم چند باری ....بعدم یه شب داشتیم با خواهرش و مادرش و مامانم حرف میزدیم درباره خاستگارای من که رد کردم این انگار بدتر کرد رفتارش بیشتر باهام بد شد من ساده نمیفهمبدم ... روز آخر که به کل از بودنم تو خونشون ناراحت شد سریع میخواست وسیله هارو بیاره پایین تا ما بریم لعنت به من خانوادشم فکر میکنن من خودشیرینم ابرو برام نمونده حتی امشبم استوری گذاشتم محبت میکنم عادتمه و نمیتونم بد باشم داداشم گفت پاک کن ولی خودش اولین نفر دید (پسر عمم)
مگر نمیگی شنیده خواستگار دارم اینجوری رفتار میکنه حتما خودش تو رو میخواد
آره داشت میشنید بعدش یکم نزدیکش نشسته بودم گهگاهی نگام میکرد با حرص نفرت بعدشم شام نخورده رقت پیش دوستاش تا شب موند آخه من کاری،نکردم این چند روزه فقط احترام کمک به مامانش اینا تشکر از خودش از خاتوادش چیکار کنم اینا بدبین هستن