گفت از این ب بعد هر مهمونی باشه خودم میرم تو نیا
حتی خونه بابام نیا
من هیچی حرف نمیزدم گفتم باشه
بعد گفت ن باید خودتو درست کنی همه جا باید بیای
گفتم خودت الان گفتی نیا
منکه نگفتم همه مهمونی هارو اون شب نشینی گفتم
گفت هر هفته باید بری بیرون مهمونی دوست نداری مثل دختر عموت شوهرش کلی بردش آخرم میخاد طلاق بگیره
دختر عموم شوهرش قرص متادول میخوره میخاد طلاق بگیره من به این نگفتم قرص میخوره هنوزم طلاق نگرفتن
این گفت درجا گفت غلط کردم
از ماشین اومدم پیاده شم نمیزاشت
بزور پیاده شدم
سفت منو گرفت فقط میگفت غلط کردم
منم گفتم بزار طلاق بگیرن بعد بزن تو روم
دوتا محکم زدم توصورتش
۴ قدم رفتم فشارم افتاد محکم غش کردم رو زمین