خیلی بدن هر چی از بدیشون بگم کم گفتم وقتی برم اونجا خار میشم من شوهرمم نمیاد خونه هر چی منتشو بگیرم نمیارتم دخترای فامیلشون اینقد بدن که نگم براتون دیروز منو مامانم تو حیاط خونه ی مادر شوهرم بودیم جاریم و دخترای فامیل شوهرم همه رد شدن یه سلام به منو مامانم ندادن با اشاره به خودشون گفتن ساکت شین اینا اینجا نشستن مادر شوهرمم میدونست ما خونشیم تو حیاط نشستیم کلید نداشتیم بریم داخل خونه از خونه ی همسایشون نیومد درو رو ما باز کنه شوهرمم کلید ماشینو برده بود وگرنه یه لحظم اونجا نمیموندم
هوام اینقد سرد بود داشتیم یخ میزدیم خیلی ازشون متنفرم شوهرم براشون میمیره خیلی این کثافتای آشغالا رو دوست داره هر کاری کنم نمیتونم از اینا جداش کنم چیکار کنم دیگه نره خستم بخدا خسته😭😭😭