من شاید ۵ ساله که یک لباس بافت نخریدم یدونه داشتم انقد پوشیده بودمش پاره شده بود پول نداشتیم ...تا اینکه احساس گفتم میخرم یک پالتو قهوه ای تیره خریدم بلند دنبال بافت کرم بودم براش رفتم بیرون من ساده ساده میخواستم جذب ..نبود یا جلوش مهره بود یا کار شده بود یا نازک نازک بود خواهر شوهر من روستا مغازه داره ولی انقد همیشه به من زخم زبون میزنه و این سالها باعث دعوا من و شوهرم شده و دخالت بی جا میکنه که دوست ندارم ازش خرید کنم ناچار زنگ زدم بهش گفت آره من دارم رنگشم کرمی هست گفتم چند گفت ۴۰۰ گفتم باشه دیشب آوردش خونشون اینجا ( دوتا خونه داره یکیش شهر یکیش روستا ) آوردش خونه شهریشون ما رفتیم اونجا من تا دیدمش خوشم نیومد ازش اما نمیدونم چرا گفتم آره میخوامش گفتم زشته ولی اصلا دوسش ندارم شوهرم میگه میخوام پول بدم دوسش نداری بهش بگو اما من میگم زشته