من و پارتنرم تقریبا دو سال بود با هم بودیم سه هم بود هم دیگه رو میشناختیم. خانواده ها هم در جریان بودن. اقا می خواست مهاجرت کنه ولی مادر من مخالف مهاجرت من بود ولی کم کم راضی شد. جفتمون هم تک فرزند هستیم. ولی من به اقا نگفتم مادرم راضی شده و خودم می فهمیدم خیلی فشار رو اقاست برای مهاجرتش . تا اینکه سه ماه پیش یهو پیام داد گفت مغزم داره میترکه و بعد منم از حرص گفتم پس کات کنیم تو راحت به مهاجرتت فکر کن و سر هیچ و پوچ کات کردیم. یه نفر برام سرکتاب باز کرد همه چیز و دقیق بهم گفت ولی گفت یه نفر از تو خونه خود اقا براش دعا گرفته از من دل زده بشه. به نظرتون چیکار کنم پول بدم دعا رو باطل کنن یا کار دیگه ای بکنم. شرایط پسره خیلی اوکی بود