سلام. من و مامانم دوتایی یک خونه خریده بودیم سه دونگ من سه دونگ مامانم.
داداشم خواست ازدواج کنه گفت این خونه رو بدید ما بشینیم. خیلی نوساز و شیک و عالی بود.قبول کردیم
زن احمقش رفته با کل فک و فامیلاش جاهازو برده چیده و جشن گرفتن. یک کلام به ما نگفتن که ما هم بریم. چون رسم داریم خانواده داماد بره ناهار ببره و بزن و برقص
گفتیم اوکی حتما یادشون رفته گذشت کردیم.