این طفلکی میخواستن ببرن درمانگاه میترسید بره
از مادرش جدا شدراهشو گرفت جهت مخالف مادرش
مادرشم براش خط نشون میکشید
که نیای میکشمت دوساعت منو الاف کوچه خیابونا کردی
بچه که جدا شد من داشتم می اومدم سمت مادر
مادرشم میگفت برو الان میدزدنت
بچه از پشت تابلو مخابراتی پیاده رو داشت مامانشو دید میزد
اونم انگشتشو براش تکون میداد
رسیدم به بچه مادرشو چشمک زدم
دست بچه رو گرفتم میکشیدم سمت خودم اونم خودشو میکشید سمت مادرش ،منم میگفتم بیا میخوام بدزدمت و...
مامان اومد جلو گفتم عه خانم پسر شماس من میخواستم بیارمش پیش شما ،شمارو ندیدم
گفتن ببین دیدی میخواستن بدزدنت
طفلک خودش بدوبدو رفت تو درمانگاه
حالا اگه یهوقت منو تو خیابون ببین میگه عهههه اون دوزد🤭