یک ماه بود که دوست شده بودیم بهش گفتم اگه دوسم داری باید بیایی خاستگاری وگرنه من دیگه نمیتونم ادامه بدم اهل دوست پسر بازی نیستم و وقتشم ندارم اما خیلی دوست دارم
گفت خانوادم نمیزارن با هم ازدواج کنیم و راضی نمیشن منم گفتم پس باید خدا حافظی کنیم و براش آرزوی خوشبختی کردم و کادوی خدا حافظی هم خریدم براش و با گریه از هم جدا شدیم
تا اینکه بعد از ۶ ماه برگشت با التماس و گفت تو دختر خوبی بودی و من می خوام فقط با تو باشم خانوادم در جریان گذاشتم و میخوان بیان خاستگاری
گفت من فکر میکردم تو هم مثل دخترای دیگه که بهشون میگن خانوادم اجازه نمیدن برام صبر میکنی و با من دوست میمونی ولی دیدم سریع کات کردی و کلا رفتی و نه زنگ زدی و نه تماس فهمیدم آدم من تویی و فقط میخوایی زندگی کنی با من
و گفت هر کاری کردم نتونستم فراموشت کنم برگشت و خانوادش که راضی نبودن اومدن خاستگاری و ازدواج کردیم البته خانوادش بعد از دیدنم عاشقم شدن