ما تو یه محله ی کوچیک زندگی میکنیم که همه همدیگرو میشناسن البته خودم کاری به کار کسی ندارم و خیلیا رو نمیشناسم ولی اونا ما رو میشناسن. خونواده ی شوهرمم پرجمعیتن و همگی تو این محل زندگی میکنن و خییلی حرف مفت زن هستن از اینایی که پشت سر همه حرف میزنن
بعد من دختر دم بخت دارم که به زودی قراره عقد کنن حقوق شوهرمم خیییلی کمه و خیلیم بیخیاله
خودمو بچهام اصلا لباس درست حسابی نداریم حتی لباس تو خونه ای هامونم پاره و رنگ و رو رفته شده شوهرمم توانش همینه به زور شکممونو سیر میکنیم و پولی واسه لباس و اینا نمیمونه
بعد اصلا اجازه ی کار بیرونم بهم نمیده و بدش میاد بعد یه جایی از محلمون که پرته و میره سمت بیابون چند تا کارخونه زدن که زنای افغانی اونجا مشغول کارن و حقوقشم ماهی ۷ تومنه و من چون تقریبا نزدیکه و نیاز به ماشین نبود تصمیم گرفتم حدود سه چهار ماه برم تا یکم دست و بالم باز بشه خلاصه دو سه هفتس که یکسره خونه ی ما جنگه که شوهرمو راضی کنم برم شوهرم میگه زشته فامیلا حرف در میارن میگن زنشو فرستاده تو بیابونا قاطی افغانیا سرکار. گفتم مگه چاره ی دیگه هم دارم؟ گفت اصلا من دخترمو شوهر نمیدم 😐
گفتم به خاطر آبروم باید برم تا یکم حداقل ظاهرمون مناسب باشه نمیشه که روز خاستگاری و بله برون و عقد لباس کهنه و پاره تنمون باشه خلاصه دیشب قبول کرد و گفت هر غلطی میخوای بکن به من ربطی نداره
تا امروز داشتم میرفتم سمت بیابونا که برادرشوهرم با موتور داشت از اونجا رد میشد و چشم تو چشم شدیم😭😢خلاصه رفتم نیروی کار هم نمیخواستن فقط آبروم رفت
الان میره به همه میگه و مسخرم میکنن😭