الان که همه خوابن نشستم کتاب عقاید یک دلقک خوندن ،ولی یهو رفتم تو فکر دلمم گرفت اومدم سایت کمی دردل کنم .
خونه پدرم اگه یه استکان میشکست پدر مادرم بعد یه فصل کتک جانانه بعدش فحش های آبدار و تحقیر کردن که دختر چیه و چرا خدا دختر بهمون داد و یه حرفای که آدم شرمش میشه بگه .
همیشه باید حواسمون بود چیزی خراب نشه اگه خراب میشد واویلا بود .
با شوهرم که ازدواج کردم یه روز یه لیوان از دستم شکست وای به عادت خونه پدرم دست هام شروع کرد به لرزیدن و ترس تمام گرفت ، اما خیلی خونسرد اومد و لیوان ها جمع کرد ریخت آشغالی چند بار هم جارو کشید هی دستام نگاه کرد که شیشه نرفته باشه تو دستم .میگفت وا چرا اینجوری شده چرا دستات میلرزه ؟فدای سرت شکسته که شکسته پس کارخونه دارا چکار کننن ؟
باورم نمیشد بارهای بعد باز اگه چیزی خراب میشد سعی میکردم مخفی کاری کنم که مثلا نفهمه ولی در کمال تعجب اصلا ناراحت نمیشد و درستش میکرد یا اگه درست شدنی نبود یکی دیگه میخرید .
اخلاقای بد همه ادما دارن ،شوهرمم بی عیب نیست ،ولی این رفتارش خیلی برام ارزشمنده .
یه روز دخترم یه کاسه شکست ناخودآگاه گفتم احمق کاسه عروسیم بود ، شوهرم منو به خودم آورد ،فورا اومد گفت ساکت شو کاسه جهنم که شکسته همین الان میرم ازش میخرم با دخترم درست صحبت کن . از اون روز بارها بچه هام خیلی وسایل شکستن ولی منم یاد گرفتم مثل شوهرم باشم و دخترام نترسن از اتفاقات ،که مثل خودم نشن .
هشتگ نمیدونم چرا اینا رو نوشتم .