پدرم معتاد بود پول موادشو از ما میخاست کار نمیکرد یه بار مامانمو جوری زد تا چند روز نمیتونست راه بره به نظرتون چرا زد؟ چون پول موادشو نداشتیم چون انقدر رفته بودیم از در و همسایه گرفته بودیم که هیچکس نمیاد هروز دعوا هر شب دعوا موندو خواستکار اومد کلی اجبار و انقار حالم بد بود دوست داشتم خودکشی کنم یه روز مونده به عقد گفتم من نمیخوام من نمیرم گفتش نههه نمیشههه باید بریییی
حتی اگع بری به پسره بکی من نمیزام تو برگردی میرم شکایت میکنم از پسره که اون ترو بدون شال دیده نمیزارممم ما دیگه حرفامونو زدیم اونا اومدن خونمون اونم به یه مرد ۳۵ ساله میخواست بدع اخرش بهش نرفتم رفتم به کسی که دوسش داشتم اما مگه داستان تموم شد؟ تازع شروع شد ۵۰ میلیون ازش پول بخاطر اینکه بزاره من باهاش عروسی کنم از خونه چند بار بیرونش کرد چون میخواست ساعت ۹ بخوابه جلوش فحش داد و... خانوما تا روز عروسی حتی تا صبحش دعوا انداخت تا لحظه ای که پاهامو از خونع بزارم بیرون عذاب کشیدم حتی مارو نمیذاشت بریم بیرون بگردیم هعیییی
عروسی کردیم تموم شد
اما هنوز از صدای موتر بدم میاد [چون هر وقت خمار بود موترش رو میذاشت جلوی در میومد پدرمونو در میوورد]
همه چون مامانم جواب اونارو نمیداد مادر بزرگم اینا خیلی اذیت میکردنش اونم هیجی نمیگفت الان کسی بهم چیزی میگه انقار باید سریع جوابشو بدم جون مامانم جواب کسی نمیداد و دوس نداشنم مثل اون مظلوم باشم
قندون توی یخچال پیدا میشه اسکاچ توی کابینت و خیلی چیزای دیگه هنوز استرس شدید دارم بخاطر همین تو خودم نیستم چون وقتی میزارم یادم نیماد باز دنبالش میگردم برای ناهار چنکال میذارم و...
از استرس شدید نمیدونم دارم با خودم چیکار میکنم هر شب کابوس میبینم برگشتم اونجا و هرشب جلوی چشمم میاد یه بار یادمه شوهرم جهیزیه ایی کع میخرید رو میذاشت خونه ای مامانم اینا که مثلا اونا گرفتن بد نشه بابامم بلند میگفت شیطونه میگه پاشی بنداری بیرون جهزیشم تیکه تیکه کنی حتی تف کرد روم هعی خدا
ابجیم اینا که نامزد بودن یه بار نامزدش که نمیدونست بابام اینحوریه دست ابحیمو یواش گرفت بعد کار بدی هم نکرد بد نامزدش رفت بابام شلوارشو در اورد گفت وقت مونده اینکارو نکنین یادمع طلاشو که اونا خریده بودن رو برد فروخت دارم میمیرم کاشکی فراموشی بگیریم چطور میشه فراموش کرد
مثلا بچع اش بودیم مادر بزرگ اینام همیشع پشت بجه اشون بودن حتی وقتی چیزی میگفت اونارو میزد فک کن رو پدر مادرش دست بلند میکرد