دیگه هیچ وقت برنمیگردم به ایران.
حقیقتش رو بگم از دست مادرم دارم فرار میکنم.
خیلی اذیتم کرد خیلی. نمیدونم آخرت وجود داره یا نداره ولی اگه خدایی هست خواهش میکنم که مادر منو به سزای ظلم هاش برسونه.
این حق من نبود. من همیشه بهترین تلاش خودمو کردم همیشه سرافراز بودم اما اون مادر جلوی دوست و آشنا من و همسرمو خار و خفیف میکرد.
دیگه دلم به هیچی تو ایران خوش نیست فردا پروازمه. به کسی ام اطلاع ندادم که کجا میرم فقط من و همسرم در جریانیم.
دارم از وطن خودم فرار میکنم😅 دلم برای خواهر عزیزم خیلی تنگ میشه اون ظریفه نمیتونه اینهمه ظلم رو تحمل کنه زیر دست و پا له میشه
دلم برا ماشینم، خونم، تخت خوابم، بالشم، همه چی تنگ میشه
گریه دارم دوستان گریه سنگین که حتی نمیتونم گریه کنم. بغض داره خفه میکنه ولی نمیتونم گریه کنم
کاش امشب سکته نکنم بتونم زنده بمونم