پسر من اوتیسم خفیفه و من تو زندگی خیلی زجر کشیدم
از اوایل زندگی و نداری و مادرشوهر و شوهر بد اخلاق بگیر تا فهمیدن مشکل پسرم
باهم ب این نتیجه رسیدیم بچه ی دیگه ای نیاریم
ننشستیم باهم حرف بزنیما مثلا بگیم بیا بیخیال بچه بشیم نه
من جلوگیری سفت و سخت میکنم اونم کمک میکنه
ی بار ناخواسته چند سال پیش حامله شدم ک انداختیم نظر جفتمون بود
بعد اخیرا حس کردم شوهرم میل ب بچه داره ک رک گفتم نه و اونم قبول کرد
اون فک میکنه من میترسم دوباره ی بچه ی دیگه مون مشکل دار بشه
ولی این طور نیست
من میترسم ی بچه ی دیگه بیارم و سالم باشه بعد پسرمو دوست نداشته باشم و این ب من حس عذاب میده گاهی فک میکنم نکنه دوسش ندارم این فکر میاد تو ذهنم؟
الان بی نهایت دوسش دارم و تنها جرقه ای هست ک باعث میشه ب این زندگی ادامه بدم
امروز داشتیم حرف میزدیم یهو گفت همکارم میگه میترسم دوباره بچه دار بشم بچه ی اولمو دوست نداشته باشم
ی لحظه تو دلم گفتم خدایا چقدر من
چقدر بدبختم ک حتی نمیتونم از ترسام با بقیه حرف بزنم