خواب ديدم در مسجد ي كه مشناسم در واقع هستن منتها بسار بزرگتر بود و رواق هاي زيادي داشت
مسجد شلوغه و مراسمي هست درست بخاطر ندارم جشن يا عزاي اوليا خدا بود
بچه شير خواره ايي داشتم كه از سينه ي خواهر شوهرم شير ميخورد
من ناراحت بودم كه خواهرشوهرم چنين كاري ميكند و مخالفت ميكردم اما او اعتنا نميكرد
ميگفتم حرامه و مشكلسازه
بعد وقت نهار شد مسجد نذري ميداد
دو صف تشكيل شد من نهارم را گرفتم و در سايه مشغول خوردن شدم
مابين اين اتفاقات خيلي هم به دنبال جاري ام گشتم اما اورا پيدا نكردم
دختر خاله هاي مادرم و خاله خودم و خانوادهشان هم نذري گرفته بودند و داشتند به خانه ميرفتند در حالي كه اين مسجد در شهر محل تولد همسرم هست و انها مراسماتش را شركت نميكندد چون راه دوري هيت
بچه با ولع از سينه خواهرشوهرم شير ميخورد و من خيلييييي عصباني بودم
مادرشوهر و خواهرشوهرمم هم اعتنا نميكردن