خودم داشتم تو دوران عقد جدا میشدم حالم به اندازه کافی بد بود. یه شب داشت به بارون وحشتناک میومد بابام رفت ببینه اب نره خونه همسایه و دیگه خبری ازش نشد منم پاشدم رفتم ببینم چیشده. که تا در خونه رو باز کردم دیدم پشت در زیر زمین تا بالا پر آبه و با فشار داره وارد زیر زمین میشه
در زیر زمین رو که باز کردم جهازم همونایی که بابام با کلی زحمت خریده بود تا زانو زیر اب و لجن بود انقدر جیغ کشیدم و خودمو زدم که همه همسایه ها شنیدن و ریختن اونجا
بابام با اینکه تمام خرجی که کرده بود زیر اب بود فقط منو بغل کرده بود میگفت عیب نداره فدای سرت باز برات بهترشو میخرم فقط اروم باش چیزیت نشه
یادمه با تیشرت و شلوارک جلوی همه همسایه هامون و چند تا از فامیلاشون نشسته بودم تو حیاط زیر بارون و گریه میکردم
اونایی هم که اومده بودن کمک هی میپرسیدن این عروسه؟وای بیچاره
اون شب سخت ترین شب زندگیه من بود