منو شوهرم با هم اشنا شدیم همسایه بودیم هردومون پدرمارمون فوت کرده بودن و تنها زندگی مبکردیم بعد این شروع کرد مخ منو بکار گرفت. هرروز میگفت بیا ازدواج کنیم من خوشبختت میکنم من تو رو بلدم نمیزارم اب تو دلت تکون بخوره ینی انقد گفت گفت گفتتت تا بله گفتم بعد الان بحثمون شد برگشته میگه دلم برات سوخت گرفتمت بعذ ی حرف زشت دیگه م زد نمیشه اینجا بگم ولی مفهومش این بود من نزاشتم ب راههای بد کشیده بشی. ..خودتون بگیرید چیه منظور .. ینی از ناراحتی میخام همین الان خونه رو ترک کنم. ولی میگم ایکاش ی جواب بدم
عزیزم من الان دارم با لشگر غم می جنگم لطفا فردا بهم زنگ بزن
ان شالله ختم بخیر بشه و خدا بهترین راه رو برات باز کنه
« یه مشکل خیلی بزرگ دارم توروخدا از ته دلتون خواهرانه برام دعا کنید خدا کمکم کنه ،دستمو بگیره ، یکبار دیگه بهم فرصت بده و آبرومو حفظ کنه مشکلم ختم به خیر بشه.بخاطر بچم و خونوادم دعام کنید »»
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.