من درک میکنم شمارو .منم تنها عروسی هستم که از کار فرار نمیکنم اگر باشه کمک میدم.ولی بقیه جاری هام الان دیگه کمک نمیکنن اصلا دخترای دم بخت دارن اونا هم از جانسون بلند نمیشن .خواهر شوهر دارم دست ب سیاه و سفید خونه مادرش نمیزنه دقیقا سر اذان میاد نهار میخوره و با عجله میره از روی سفره .
منم از همشون کوچیکتر تا کی کار کنم آخه .دیسک کمر گرفتم خودمم وسواسی هستم اونا اصلا خودشونو با کار خونه اذیت نمیکنن مثلا نمک دون چسبناک و کانتر چسبناک دارن آدم حالش بد میشه دستش بهش میخوره . مادرشوهر م خودش جونه ولی نمیکنه همش تو چشمم خیره میشه میگه عروسام بیان کارم رو بکنن .بابا لامصب لاقل ی دستمال خودت بشور من کار خونه خودم رو بکنم یا خونه تورو نه خودت کار میکنی نه بقیه عروسا میان نه راضی هستی دخترت کار کنه و نه اصلا اون کار میکنه گناه من چیه .دیگه منم نمیکنم
میدونم اونم دیگه سنی ازش گذشته ولی خوب چارم چیه خودمو بکشم وقتایی که دخترشان بخواد باند سه زود میگه دخترم تو بشین تو وقتی کار میکنی اعصابت ضعیف میشه با بچه هات بداخلاقی میکنی .!!!!!!انگار بقیه با کارو حمالی شارژ میشه روح و روانشون