من یک دختر جون چرا باید حال و روزم این باشه همیشه به این فکر میکنم که من چیکم داشتم دختر خالم دختر عموها دختر داییم ها همه خوشبخت شدن خوشحال زندگی میکنن ولی من خوب دیده میشم ولی از داخل داغونم از اول زندگی با بدبختی فقط ۳ سالم بود که پدرم رو از دست دادم هرچیبزرگ تر شدم به جای اینکه وضعم بهتر بشه بدتر شد بعد قبول نشدن در کنکور هر روز یک مشت حرف میشنوم بخدا دیگه نمی کشم میگم درست میشه ولی نه اصلا همه اطرافیان داغونم کردن سهم من از این دنیا چیه چرا هر روز باید گریه کنم بخدا خسته شدم بریدم ولی دیگه دارم به زندگیم عادت میکنم که آدم بدبختی هستم شاید صلاحم این بوده کاش خدا برای من یک نظری بکنه یکم دلم شاد بشه ولی خدا نکنه آدمی بد بخت باشه. اگر تاپیکم رو دیدی برام دعا کن به چیزی که میخوام برسم شاید یکم دردم کمترشد.