نمیدونم دلیل ناراحتیم درسته یا نه میخام بدون اینکه توهین کنیم به همدیگه نظر بدید دوستان
من و پارتنرم الان ۷ ساله که باهم دوستیم و ایشون خیلی سخت تلاش کرده که یه کاری پیدا کنه برای اقدام به ازدواج تو این تایم خیلی دیر شروع به کار کرده ولی الان تازه رفته تو کار پدرش که سنگ فروشیه ببینین خودش خیلی دوست داره ما زودتر بریم سر خونه زندگی منم همین بودم
ولی الان جدیدا دیگه اون حسو ندارم خیلی کمرنگ شده دیگه اون حس و ندارم به خاطر رفتارایی که از خودش و مادرش دیدم
نمیخام بگم مادرش و خودش بدن اصلا مادرش خیلیم مهربونه ولی یه رفتارایی میکنه بعضی اوقات که من واقعا بهم برمیخوره
این پارتنر من کلا منطقی نیس سر هر چیزی هر ناراحتی که بهش میگم میخاد در بره میگه بحث نکن هیچی نگو
مثل دیشب که تصادفی مادرشو دیدیم خب من خونشون رفتو آمد دارم بعد بهم گفت که ببین من خیلی آدم رکی ام به نظرم خیلی عجله نکن برای ازدواج بذار فلانی خودشو جمعو جور کنه بیاد جلو بعد گفت که اگه یه وقت جایی میره یا کاری میکنه شک نکن بهش شکاک نباش
اخه چند روز پیش بدون اینک به من بگه رفته بود با دوستشم خانوم دوستش و خواهر دوستش کافه بعد تازه آخرش اومد دنبالم منم ۲ ساعت معطلش بودم اینجا منو پارتنرم باهم دعوا کردیم آشتی کردیم
ولی ازین بدم اومد که حس کردم این قضیه رو به مادرش گفته و اینکه اونا ب این چشم میبیننن که انگار من آویزون پسرشونم بدم اومد من خودم الان حاضر به ازدواج نیستم واقعا حتی دوس ندارم نشون ساده کنیم چون نه خونه از خودش داره نه ماشین و کار ثابت هم تازه داره اوکی میکنه
دیشب بهش گفتم چرا به مادرت همه چیو گفتی که فک کنه من شکاکم اصلا این به نظرتون زشت نیست که اومده تو صورت من اینو میگه؟بعد مادرش بهم گفت اگه بدونی چقد خیلیا خاطر خواهشن حتی یه بار یه دختره زنگ زده بود میگفت بیا باهم اوکی شیم بهش گفته برو خانوم من دوست دختر دارم:|
مونده بودم چرا اینارو داره به من میگه حالا اصلا سرد شدم نسبت به خود پارتنرم چون هی بهش میگفتم چرا گفتی اینارو میگفت رو مخ من نرو من چیزی بهش نگفتم چرت میگه
حالا بگین ببینم با این اوصاف که توضیح دادم چیکار کنم؟خواهرانه مشورت بدین لطفااا