وقتی اومد خواستگاری اموزشگاه زبان داشت مدیر و معلم بود هم زمان بعد عقدمون یکی دوماه اموزشگاه رو بهم زد والا نمیصرفه همه پولاشو ب باد داد فوقش کلی بدهی داشته از اون زمان داره ۴سال میگذره نه شغل درست حسابی داره ن کوفتی هر روز ی کار جدید تو هیچی هم پیشرفت نمیکنه روزی صد تومن تو جیبش نیست دیونه شدم از دسش ازشم بچه دارم خاک توسرم بچه بودم و باردار شدم نمیفهمیدم الان تو بدبختی مطلق دارم زندگی میکنم نه حامی دارم ن کوفت و زهرماری لعنت ب اجبار لعنت ب ازدواج لعنت به ظالمان که همه چیو شوهر میبینن دارم دیونه میشم میبینمم همه جاری ها حقوق همسراشوندسشون و کلی لباس و غذا های انچنانی میخورن من درحسرت ی بلوز موندم