من رسماً عاشق دکتر کامبیز ایزد پناه شدم؛ یعنی یه جوری دلمو برده که خودمم نمیدونم با کدوم اشتباه کارمایی به این مرحله رسیدم.
همگی دست به دست هم بدید، اتحاد ملی برقرار کنید، یه کمپین بزنید، یه کارزار بسازید، فقط منو به این مرد برسونید.
از الان هرکی هر راهکاری داره بیاره وسط؛
یکی بگه چجوری دل یه دکتر رو میبَرَن،
یکی بگه چجوری دلشو نگه میدارن،
یکی بگه چطور میشه آدمو تو مسیر عشقش جلو انداخت بدون اینکه پلیس دنبال آدم بیفته.
من آمادهم از رژ قرمز حرارتی گرفته تا قرمهسبزی قاتلِ قلب،
از لباس قشنگ گرفته تا ناز چشمکی که به مرگ نزدیک میکنه…
همه چی رو میذارم وسط، فقط یه راه نشونم بدید برسم به دکتر کامبیز.
یه جملههام از خودم:
– «من عاشق نیستم، من یه پروژهام که باید به مقصد کامبیز برسونید.»
– «دکتر خودش نمیدونه ولی من همون نسخهام که هنوز براش چاپ نشده.»
– «اگه عشق جرم باشه من رسماً تحت تعقیب دکتر کامبیزم.»