دختر رو ادم حساب نمیکنن.هر چقدر حرف میزنم از سر دلسوزی.یا حتی از خودم دقاع میکنم.بدشون میاد
فکر کن نشسته بودیم همه.واسه همه .عروسشو پسرش چایی و خرما اورده بود.من هیچی.خیلی سخته این چیزا
حالا من هر چی بخوام بخورم.بگو یه لقمه نون.میگم نکنه دلش بخواد.ده بار فقط میگم بخور..
مشگل اینه گیره خانواده نمک نشناس افتادم