از بچگی چون بعد من حدود ۱۰ سال بچه دار نشدن منم هم بچه اول خانواده بودم و مامان بابام عاشق دخترن همیشه باهام خوب رفتار میکردن خودشونم باهم خیلی خوبن منم باهاشون خوبم
ولی وقتی یکی (به غیر از خانوادم ) رو خیلی دوست داشته باشم و بفهمه م ازم سو استفاده شده یهو تو صدم ثانیه اگه بهونه دستم باشه ترکش میزنم سمتش حال اونم بد بشه دیگه ام نه بهش رحم میکنم نه حرفام از رو اراده ست فقط وقتی به خودم میام که دیره حرفا رو زدم عذاب وجدانش ولم نمیکنه که ای کاش انقدرم حالشو بد نمیکردم از ی طرفم مثلا میگم حقشه وقتی من اونجوری براشون از همه چی مایه میذاشتم و از خودم میزدم چجوری دلشون اومد از من سو استفاده کنن (همشونم دخترن)