تنهایی رفتم دکتر گفت کسی همراهت نیست بغض کردم خیلی از سرم میترسیدم رفتم سرم بزنم تزریقاتیه گفت دخترم کسی نیست همراهت حالت بد شد باشه پیشت کلی گریه کردم دیگه ترکیدم خودم رفتم قرصام داروهام سرممو خریدم چرا؟چون شوهرم سرکار بود میومدم وقت نداشت باید میبرد وسیله ی مامانش اینارو میداد و مامانش رو میدید چون دیشب زنگ زد گریه کرد ک چرا ۳ روزه اینجا نیومدی و باید میرفت میدیدش🫠
الانم ک اومد خونه اصلا نگفت حالت خوبه دکتر چی گفت حتی یه ابمیوه نخریده بود برام !منی که ۳ ۴ روزه هیچی نخوردم مامانم برام اش گذاشته با ابمیوه اینا خریده اجیم داره برام میاره ولی دوس داشتم شوهرم میکرد..🫠
فرداهم سالگردمونه میدونم اصلا یادش نیست