گفت طلاقت و بگیر بیا خونه خودم درست و ادامه بده یه کاره ای شو واسه خودت
شوهر منم معتاد بود و دوقطبی اخلاق نداشت دهن بین بود طلاقمو گرفتم شاغل شدم خرج خودم و درمیارم خرج دانشگاه هم خودم میدم
هر روز خدا میکوبه تووسرم که چرا میری دانشگاه و ما پول نداریم خرج تو کنیم.خیلی بین منو خواهرم فرق میدارن.این دانشگاه مت خارشده رفته تو چشمش هر روز اعصابمو خورد میکنه.یه مسئله دیگه اذیتم میکنه اینه که هر اتفاقی میوفته میره به همه میگه.مثلا من یه خاستگار داشتم چون یه بار ازدواج کردم مادرش ناراضی بود و نذاشت ما باهم ازدواج کنیم.من دوست نداشتم کسی باخبر بشه اما مادرم به کل فامیلای خودش و دوستاش گفت.واقعا این دهن لقی مامانم عذابم میده.همه زندگیمون. وکاسه دیگران بازگو میکنه.بعد که من ناراحت میشم و صدام میره بالا شروع میکنه دری وری بهم گفتن.بخدا من تو دانشگاه تو چشای پسرا نگاه نمیکنم آرایشم درحد یخ کرم و ریمله یه لایه خیلیییی نازک زیر چشمم و تیره میکنم که بی روح نباشم.بعد مامانم میگه تورو دیگه نمیشه جمع کرد دوسال دیگه.با اینکه من آدم معتقدی هستم و اهل پوشش باز نیستم این حرفش دلم و خیلی میشکونه.😭😭😭فقط نگید مستقل شو که پول خونه و اجاره خونه ندارم و نمیتونم.فقط توروخدا دعا کنید یه شوهر خوب گیرم بیاد ازدواج کنم و برم همش مادرم بهم میگه تو زن رندگی نیستی خدا اینو میدونه که بهت زندگی نمیده😭😭😭😭😭😭