چندساله تو یه خونه با خانواده شوهرش زندگی میکنه
تو روستا و خانواده شوهرش از اون مذهبیا و تعصبیا و سنتیا هستن
تا وقتی خونه هست بخاطر حرف پدر و مادرشوهر نمیتونه لباس کوتاه بپوشه چون یه برادرشوهر مجرد هم داره ولی رو روسری اینا گیر نیستن
یبار که پسرعموی شوهرش اومده بود تو حیاط بهش نون بده با تیشرت و شلوار رفته بود نونو بگیره
حتی پسرعموی شوهرش فکر کرده بود قصد و نیتی داره به برادرشوهره گفته بود اینجوری طرف اومده بود
یه بچه هم داره
حتی چندبار هم برادرشوهرش که قراره بشه همسرم کلید انداخته بوده بیاد تو خیاط اینو با تیشرت و شلوار میبینه که جلوی این سریع میره داخل البته به گفته پسره . هرچند که احتمال میدم همینجوری میگرده تو خونه
پسره هم گفته به چشم خواهر نمیبینمش و برام ارزشی نداره ولی اون به چشم داداش من و پسرعمومو میبینه