من یه همسایه فضولللللل و بشدت بدخواه و بد دل دارم بخوام از کارهاش بگم تا صب باید تایپ کنم همینقدر ک فکر بکنید من باوجود باردار بودنم با هزارررر دوز و کلک بچه مریضش میفرستاد خونم ک فقط مریضم بکنه بار اول که قشنگ مردم و زنده شدم متوجه نشدم بابا اینه ک مریضم کرد
بار دوم ک مریض شدم فهمیدم کار این بچه خیلی شدید با مادرش مقابله کردم و جوابش دادم یسری دیگه بچش نفرستاد خونم
امشب بعد مدت ها مادرم و برادرم و زنش دعوت کردم خونم بیچاره ها همه کار از درست کردن شام تا ظرف شستن با خودشون بود ک من اذیت نشم این عنتر دوباره به روش هایی بچش فرستاد خونمون این لحظه ک بچش اومد من تو اتاق بودم متوجش نشدم بعدش ک دیدم سریع پیچوندمش بره مادرم اینا معذب شدن با اومدنش
حالا ک رفتن ب شوهرم گفتم چرا راهش دادی خونه گفت حالا چیه کلا پنج دقیقه بود من گفتم همون پنج دقیقه خانوادم معذب شدن این انگار ناراحت شد ک من چرا اعتراض کردم چون فامیلشون هم میشه و همیشه هم آویزونش بودن ازش میکندن فقط
فقط حس میکنه زنه از من متنفره چون من اومدم باعث شد کمتر بهشون سرویس بده بچشون نگهداره یا خوراکی بگیره براشون
آخ ک بدمممممممممم میاد ازشششششش فقط زودتر برم از اینجا برام دعا بکنینننن
اخلاقای شوهرم همه جوره عالیه جز این مورد ک من بدم میاد ولی حاضر نیست دل اونا بشکنه