پدرم رفته یک جای دیکه واسه کار مامانم تنهاست منم همسرم که ۱ ماه قرار بود بره شهردیگع کار کنه اومدم پیش مامانم حالا قراره امشب همسرم بیاد چند روز بمونه باز برگرده به جای خوشحالی نشستم گریه میکنم باردارم هستم
خونه پدرمم تو روستاست یک خونه درندشت و یک خیاط ۱۰۰۰ هزار متری که دور و برش بازه شب ها دل آدم میترکه توش از ترس حالا چطوری چند روز تنها بمونه مامانم
میگم بیا خونه ما میگه جهاز داداشت خونست میترسم دزدی کنن چون سابقه دارن
خوب منم دوسه روز همسرم میاد نمیتونم باز نرم پیشش کاشکی هیچوقت از مادر زاده نمیشدم دلم به خدا خونه😔