انقدر این زن فضوله که ساعت تک تک کلاسام و رفت و آمدم رو حفظه یه امروز کلاس هشت صبحم کنسل شد خواستم کپه مرگمو بزارم هشت و پنج دقیقه انقدر زنگ درو زد بیدار شدم برگشته میگه دیدم امروز هفت و نیم نزدی بیرون فکر کردم خواب موندی اومدم بیدارت کنم از درست جا نمونی آخه چرا باید انقدر منو زیر ذرهبین بگیره الان دو ساعته تو رخت خوابم هر کاری کردم خوابم نبرد دیگه